
خصوصیسازی یعنی فروش هر چیزی که قابل فروش باشد از سوی دولت، حتا خودِ دولت. به این معنا حذف تصدیگری دولتی به معنای حذف خدمات دولتی نیست چرا که خدمات دولتی در هر صورت پیش از آن حذف شدهاند، معنای سرراست حذف تصدیگری دولت و واگذاری آن به بخش خصوصی، دست به دست شدن مالکیت در بازار است. روند دگرگونی سیاستهای اقتصادی دولت در رابطه با امکانات آموزشی، به خوبی سنخنمای محتوای واقعی خصوصیسازی در ایران و تاثیر آن بر زندگی مردم است.
نور و قبر و باقی قضایا
هرچند چون قرار است تنها نور به قبر اعلیحضرت فقید ببارد، از دوران پر ادبار تحصیل در دوران او، فقط تحصیل رایگان و تغذیهی رایگان مدارس است که یادآوری میشود، اما نه صحبتی از دلیل تاریخی این اقدامات در میان است و نه از شرایط تاریخیای که نظام شاهنشاهی را مجاب کرد تا در جریان «انقلاب سفید شاه و مردم» اقداماتی از این قبیل را در دستور کار بگذارد. پدر تاجدار، سی سال پس از دفن شدن در مصر، هنوز سایهی تفقد پدرانهاش را بر تاریخ گسترانده است.
پیروزی انقلاب در کوبا، درست زیر گوش آمریکایی که چنان خودش را پیروز جنگ جهانی دوم میدانست که تا دورترین نقاط جهان نیز در مقام ناظم وضعیت موجود مداخله میکرد، زنگ خطری را به صدا درآورد که باید به سرعت برای آن چارهیی اندیشیده میشد. هرچند پیش از آن هم به رغم پیروزیهای مقطعی نظیر پیروزی در جنگ کره؛ رخدادهایی نظیر انقلاب در چین پهناور و اوج گرفتن جنگ ویتنام نشان داده بود که حکمرانی به شیوههای سابق امکان ندارد. سرتاسر جهان جنوب سرشار بود از نبردهای استقلالطلبانهی مستعمرات و جنبشهای مردمی رادیکال که یا تحت هژمونی کمونیستها بودند و یا زمینه را برای قدرتگیری کمونیستها مهیا میکردند. پیروزی انقلاب کوبا نه تنها امید را در مردمان فقیر و غارت شدهی جنوب زنده کرد، بلکه در کشورهای اروپایی و خود آمریکا هم شوری برانگیخت.
در چنین وضعیتی «جان. اف. کندی» – از اعضای حزب دموکرات – در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا پیروز شد. حذف ادغامی بحران انقلابی در جهان، مهمترین دستور کار دولت جدید ایالات متحده بود. دولت کندی در برابر کشورهای جنوب سیاست دوگانهیی را در پیش گرفت از یک سو با سازماندهی ضدانقلاب کوبایی، تجهیز آنها و ایجاد امکاناتی برای حملهی نظامی آنها به کوبا و نیز با افزایش نیروی نظامی ارتش آمریکا در ویتنام جنوبی عزم راسخ آمریکا برای سرکوب را نشان داد و از سوی دیگر با در دستور گذاشتن برنامهیی به عنوان «اتحاد برای پیشرفت» تلاش کرد، پایگاه مردمی نیروهای انقلابی در کشورهای جنوب را از میان بردارد. او معتقد بود: «آنانی که انقلاب صلحآمیز را غیرممکن کنند، انقلاب خشونتآمیز را گریزناپذیر میکنند». در «اتحاد برای پیشرفت» که تمرکز اصلی بر روی ایجاد امکانات رفاهی و خدماتی در مناطق فقیرنشین، روستاها، شهرهای کوچک و کارخانهها و مراکز تولیدی بود، کشورهای فقیر حتا از کمکهای مالی آمریکا نیز بهرهمند شدند. ایران شاهنشاهی هرچند آنقدر درآمد و ذخیره داشت که نیازی به کمک مالی آمریکا نداشته باشد، اما در جریان اجرای طرح کندی که در مدل بومی نام «انقلاب سفید شاه و مردم» را به خود گرفته بود، به شدت به تعداد کارشناسان و مستشاران آمریکایی که برای اجرای طرح به ایران آمده بودند، افزوده شد.
با این وجود انقلاب سفید نیز مانند اتحاد برای پیشرفت یک شکاف اساسی را درون خودش حمل میکرد: امکانات رفاهی و خدماتی در اختیار کسانی قرار میگرفت که به دلیل ستم طبقاتی موجود توان استفاده از این امکانات را نداشتند. چنین بود که تمام آن هیاهوی انقلاب سفیدِ پدر تاجدار به سرعت به فرمی ظاهری و تبلیغاتی فرو کاهید. اصلاحات ارضی، زمینهای مالکان بزرگ را تقسیم کرد اما آغازگر روندی بود که با توجه به انکشاف سرمایهداری در ایران و نیاز به نیروی کار، به مهاجرت وسیع روستاییان به شهر دامن زد تا در مراکز صنعتی و خدمات ساخت و ساز شهرهای مدرن مشغول کار و در بدترین شرایط زیستی در حاشیهی شهرها و محلههای جنوب شهر ساکن شوند. طرح سپاهی دانش و آموزش رایگان روستاییان عملن تبدیل شد به فرستادن بچه شهریها به روستاهایی که هیچ انگیزهیی برای همدلی با مردم آنجا نداشتند و همین موجب تنش دائمی میان سپاهیان به اجبار روانهی روستا شده و مردم روستا میشد. پیشرفت و تمدنی که «مردم» عملن از آن حذف شده بودند و تنها شامل ساختمانها و مظاهر و تشریفات میشد.
چنین بود که در گرماگرم انقلاب ۵۷ در بسیاری از روستاها آنچه در طرح سپاهی دانش و نیز سپاهی بهداشت و امثال آن ساخته شده بود، اولین چیزهایی بودند که مورد تعرض خشم انقلابی مردم قرار گرفتند. برای مردم روستا این امکانات برای این نبود که در اختیار آنان باشد، بلکه نشانهگان سلطهی بیگانهیی بود که از جایی بیرون روستا سعی میکرد قلمرو حکمرانی حاکم را در قلب روستا تحکیم کند و تنها چیزی از متعلقات حاکمیت بود که در دسترس آنها قرار داشت. در تجربهیی کاملن متفاوت در سالهای اولیهی بعد از انقلاب ۵۷، بسیاری از این مدارس یا مراکز خدماتی با مشارکت معلمها و نیروهای داوطلبی که اغلب هواداران سازمانهای چپ و یا مجاهدین خلق بودند، و با مشارکت تودهیی اهالی روستاها بازسازی یا از نو ساخته شد. این بار مردمی که در جایگاه سوژهی راستین سیاست ایستاده بودند، چیزی را بنا میکردند که از آنِ خودشان بود و با آن بیگانه نبودند.
در شهرها هم وضعیت بهتر نبود. هرچند همه میتوانستند آموزش ببینند اما مدارس محلات شمال شهر با مدارس جنوب شهر به لحاظ کیفی بسیار متفاوت بود. خانوادههای پر جمعیت جنوب شهری که به دلیل ازدحام آنها در خانههای کوچک و محلههای تنگ، چندین برابر میشد همه «میتوانستند» از مدرسه به رایگان استفاده کنند و در نیمکتهای چند نفره و کلاسهای پر جمعیت به «کسب علم و دانش» مشغول شوند. آنها البته باید یقهی چرک لباسهای فرمشان را میپوشاندند تا گرفتار ترکه نشوند چرا که امکانات شستشوی لباس یا تهیهی لباس نو همگانی نبود و قرار هم نبود باشد. مدارس جنوب شهر مملو بود از فرزندان تهیدستان شهری که بسیاری از آنان در ساعتهایی که به مدرسه نمیرفتند برای کمک به گذران خانواده باید کار میکردند و در سه ماه تابستان سختتر از هر زمان دیگری، چون هزینهی خرید نوشتافزار اجباری برای بهرهمندی از تحصیل اجباری هم به هزینهی خانوار افزوده شده بود، امری که به خودی خود عقبافتادگی تحصیلی آنها را در پی داشت. کیفیت همان تغذیهی رایگان هم حتا در مدارس شمال شهر و جنوب شهر متفاوت بود. به بچههایی که هر روز صبح خودشان در وعدهی صبحانه یک لیوان شیر تازه سر میکشیدند، نمیشد در بوق و کرنا شیر خشک ارزان وارداتی داد. آنچه که پدر تاجدار ملت ایران متوجه آن نشد این بود که از قضا در قلب این «انقلاب سفید» بود که تفاوتها و تضادها بیش از پیش آشکار شد و به چشم آمد. آنجا که فرودستان و فرادستان هر دو از «مدرسه» بهرهمند شدند، اما مدرسهی آنها با مدرسهی اینها تفاوت داشت. تفاوتی آنقدر عمیق که سرانجام دیگ بخار قطارِ روانه به سمتِ دروازههای تمدن بزرگ را منفجر و پدر تاجدار را روانهی صحرای قاهره کرد تا نور به قبرش ببارد.
توزیع عدالت به حد کفایت
خاطرهی روزهای توزیع دفترهای تعاونی با شعار حک شدهی «تعلیم و تعلم عبادت است» در پشت آنها و مدادهای سوسمارنشان و تراشهای شمشیرنشان و پاککنهای کوچک سبز و سفید در مدارس دههی شصت، یکی از جذابترین خاطرات کسانی است که در دههی شصت تحصیل میکردند یا تحصیلشان را آغاز کردند. دههی شصت عصر حکمرانی عدالت توزیعی بر ایران بود و دانشآموزان میتوانستند از این مدیریت عدالتمحور بهرهمند شوند.
هرچند وزارت آموزش پرورش بعد از عزل بنیصدر، هم در کابینههای کوتاهمدت «محمدجواد باهنر» و «محمدرضا مهدوی کنی» و هم در کابینهی اول «میرحسین موسوی» بر عهدهی «علیاکبر پرورش»، عضو هیاتهای موتلفهی اسلامی و یکی از چهرههای شاخص بازار در حزب جمهوری اسلامی بود، اما سیاست حاکم بر آن نمیتوانست از سیاست هژمونیک در جمهوری اسلامی جدا باشد. قدرتی که به مدد سرکوب انقلاب ۵۷ و نابود کردن نهادهای قدرت سیاسی مردم برای جایگزینی نهادهای وابسته به حکومتِ در قدرت بر سر کار آمده بود، برای کنترل جامعه و گسترش قلمرو حکمرانی حاکم جدید به مدیریت شکلی از عدالت توزیعی نیازمند بود که ضمن مخدوش کردن حتا خاطرهی سیاست مردمی، از پدید آمدن نارضایتی در میان فرودستان جلوگیری کند. این همه البته مستلزم درگیری با جناح وابسته به بازار و روحانیت سنتی بود که مالکیت را امری قدسی و الهی میدانست و منافع بلافصل طبقاتی آن به حفظ ستم طبقاتی گره خورده بود. این درگیریها در واقع تمام اجزای سازماندهی شدهی جمهوری اسلامی را دو شقه کرد. جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در برابر جناح راست آن قد برافراشت، دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه به عرصهی درگیری تبدیل شد و مجمع روحانیون مبارز از دل جامعهی روحانیت مبارز بیرون آمد. نخستوزیر و بخشی از کابینهاش و به ویژه اکثریت کابینهی دومش هواداران این عدالت توزیعی محسوب میشدند که از حمایت معنوی روحالله خمینی، رهبر جمهوری اسلامی هم برخودار بودند.
عدالت توزیعی دههی اول حکمرانی جمهوری اسلامی، در پیوست با برخی سیاستهای دیگر، تداوم منطقی روندی بود که مدیریت دستگاه حاکمیت جدید برای تسلط بر اوضاع باید میپیمود. از یک سو پوشاندن تضاد طبقاتی با تحمیل حدی از یکسانسازی به وسیلهی توزیع کوپنی کالاها یا مشابه آن برای همراه نگاه داشتن تهیدستان با حاکمیت و جلوگیری از تعمیق نارضایتیهای اقتصادی. بازار آزاد البته همیشه برای کسانی که توان استفاده از آن را داشتند موجود بود اما کسی حق نداشت آنچه را که از بازار آزاد تهیه میکند، در انظار عمومی مصرف کند. و از سوی دیگر جایگزین کردن تعاونیها به جای شوراها در پیوست به سرکوب تام و تمام شوراهای مردمی و اخراج، زندانی، اعدام و تحت تعقیب قرار دادن اغلب اعضای شوراهای برآمده از انقلاب ۵۷٫ به بیان دیگر در صحنه نگاه داشتن مردم بدون آنکه مردم در جایگاه سوژهی سیاسی ایستاده باشند، مردمی که در امورات خود مداخله میکنند اما سرنوشت سیاسی آنان را «مدیران» رقم میزنند و برنامهریزی میکنند. تعاونیها موجب میشد مردمی که در سالهایی نه چندان دور تمام قد در مقام سوژهی راستین سیاست ایستاده بودند، متوجه تهی شدن معنای حضورشان نشوند. آنها هم حضور داشتند و هم حضور نداشتند، آنها به جای بنا کردن نهادهای قدرت سیاسی خودشان به دستیاران قدرت سیاسی حاکم تبدیل میشدند بدون آنکه حتا لزومن به ایدئولوژی دستگاه حاکم پیوند بخورند. جالب است که چپگراترین دولت جمهوری اسلامی برای توزیع عدالت به روشی اقتدا کرده بود که به سالهای اولیهی برآمدن و تکوین سرمایهداری در اروپا مربوط میشد.
چنین بود که در دههی اول حکمرانی جمهوری اسلامی علاوه بر تحصیل رایگان که حالا بخشی از قانون اساسی هم شده بود، نوشتافزار و کتابهای درسی نیز در مقابل مبلغ بسیار ناچیزی و در برخی موارد به صورت رایگان، از طریق تعاونیها، در اختیار دانشآموزان قرار میگرفت تا علاوه بر بهرهمندی همهگان از نوشتافزار، تفاوت ظاهری هم در کار نباشد. درست در راستای همین سیاست بود که با هرگونه آوردن نوشتافزار گران قیمت و فانتزی و پوشیدن لباسهای متفاوت از طرف مسئولین مدارس با عنوان «استفاده از مظاهر فرهنگ غربی» مقابله میشد. دانشآموزانی که از خانوادههای تهیدست آمده بودند، قرار بود نفهمند همکلاسیهایی دارند که مانند آنها زندگی نمیکنند.
اکنون بازار وارد میشود
«روحالله خمینی» در دورانی مرد که از چند سال پیش از آن، جمهوری اسلامی عملن در تدارک آغاز دوران جدیدی بود. دوران جدیدی که قرار بود بعد از پایان جنگ جامعه را به سمت شکل ویژهیی از حکمرانی عرفی نزدیک کند. مقدمات این گذر با کشتار وسیع زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ به عنوان آخرین حاملان بالفعل آرمانهای رهاییبخش انقلاب ۵۷، نیز انحلال واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه پاسداران و اعدام «مهدی هاشمی» و عزل «حسینعلی منتظری» از قائم مقامی رهبری آماده شد و بعد از مرگ خمینی با به حاشیه راندن هواداران عدالت توزیعی از جمله حذف پست نخستوزیری و عملن حذف میرحسین موسوی از قدرت و رد صلاحیت گستردهی اعضای مجمع روحانیون مبارز، دفتر تحکیم وحدت و اعضای سابق جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی[۱] در انتخابات مجلس چهارم و فتح هیات رئیسهی مجلس توسط نیروهای وابسته به جناح بازار و روحانیت سنتی[۲] و بعدتر با حذف «محمد خاتمی»، وزیر ارشاد، «عبدالله نوری»، وزیر کشور و «مصطفا معین»، وزیر علوم از کابینهی دوم هاشمی رفسنجانی تکمیل شد.
دوران هاشمی رفسنجانی آغاز روند خصوصیسازی و تعدیل اقتصادی بود. سیاست طبقاتی در این دوران بود که هر پوششی را کنار گذاشت و در قامت خودش به میدان بازگشت. هرچند شعائر فرهنگی دههی اول انقلاب تا چندی هنوز سختجانی میکرد و به ویژه روحانیت و بازار سنتی در مقابل مدرن شدن توسط سرمایهداری جدید مقاومت میکردند، اما نیروی پیشبرندهی دولت و وضعیت جدید، مرحلهی انکشاف سرمایهداری در ایران بود. سرمایهداری جدید نیاز داشت فرهنگ دههی اول انقلاب را بزداید چرا که درست بر خلاف آن باید «مصرف» را همهگیر میکرد. حالا نه تنها قرار بود این مصرف کردن به چشم بیاید، بلکه میباید دیگران را هم تحریک میکرد تا آنها هم مصرف کنند و مصرف کنندهگان قبلی را به سمت مصرف کالاهای تازهتری سوق دهند.
«محمدعلی نجفی» – وزیر کارگزارانی آموزش و پرورش – عامل پیشبرد این سیاستها در سطح آموزشی بود. در دوران او نه تنها مدارس غیرانتفاعی تاسیس شد و بنیان اصل آموزش رایگان را مختل کرد، بلکه به آرامی در سیاستهای مدیریتی و نظارتی حاکم بر مدارس هم بازنگری شد. سرانجام در اواخر دولت هاشمی رفسنجانی بود که توزیع نوشتافزار تعاونی در مدارس هم متوقف شد تا صاحبان بازار نوشتافزار بتوانند رقابت کنند. دولت خاتمی، با ترکیبی از هواداران هاشمی رفسنجانی و هواداران سابق عدالت توزیعی، که حالا به کلی نولیبرال شده بودند، در خطوط اصلی اقتصادی همان سیاستهایی را دنبال کرد که دولت هاشمی رفسنجانی فرصت نکرده بود آنها را به سرانجام برساند. به این ترتیب با شعار توسعهی سیاسی و فرهنگی، قدم به قدم محدودیتهای وضع شده در دههی اول حکومت جمهوری اسلامی در مورد پوشش و مصرف نوشتافزار و لوازم مدرسه به کلی برداشته شد. علاوه بر این آرام آرام توزیع کتب درسی نیز پولی شد و دانشآموزان باید کتب درسی خود را خریداری میکردند.
دولت احمدینژاد اما اجرای سختترین مرحلهی سیاست اقتصادی جدید را بر عهده داشت، مرحلهیی که یک بار در دوران هاشمی رفسنجانی برای اجرای آن تلاش شد، اما در گرفتن شورشهای شهری گرسنگان دولت را وادار به عقبنشینی و توقف اجرای طرح حذف یارانهها کرد. علاوه بر این دولت احمدینژاد تکلیف سنت «تعاونیها» را هم با ادغام وزارت تعاون در وزارت کار و رفاه اجتماعی یک سره کرد: حذف تدریجی چیزی بر جا مانده از دههی اول انقلاب که در قدم اول وزارتخانهاش حذف شده است.
دولت احمدینژاد همراستا با سیاستهای پوپولیستیاش که بنا بود غارت و چپاولی که با اجرای طرح حذف یارانهها و سرعت بخشیدن به روند خصوصیسازی جریان داشت، بپوشاند، تلاش کرد لباس فرم را در مدارس اجباری کند. هرچند همواره اجباری بودن لباس فرم برای مدارس از سوی مقامات وزارت آموزش و پرورش تکذیب شد، اما درست به شیوهی مرسوم در دولت احمدینژاد، مدارس بر اساس بخشنامههای ابلاغی از سوی وزارت آموزش و پرورش سیاست اجباری کردن لباس فرم را اعمال کردند. لباس فرم اجباری علاوه بر سود سرشاری که نصیب صاحبان سرمایه میکرد تنها در یک شباهت ظاهری به سیاست یکسانسازی دههی اول حکومت جمهوری اسلامی برای پوشاندن تمایز طبقاتی هم شبیه بود. حتا تلاش شد لباس فرم اجباری برای دانشگاهها هم طراحی شود اما دیگر فرصتی باقی نمانده بود.
در بازار نوشتافزار نیز بخش خصوصی سبک جدیدی برای ورود به عرصهی رقابت جستجو کرد. از یک سو موسساتی نظیر انتشارات تلاوت، وابسته به موسسهی فرهنگی-هنری-کاربردی خیبر، موسسهی روشنای زندگی و واحد ایام، وابسته به دفتر مطالعات جبههی فرهنگی انقلاب اسلامی و حتا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از نهادهای تحت پوشش وزارت آموزش و پرورش دست به طراحیهای نوشتافزار با طرحی که آن را «ایرانی و اسلامی» میخواندند، زدند و از سوی دیگر با آغاز یک سلسله نظرسازی و هجمهی ایدئولوژیک در نشریات، خبرگزاریها و حتا رادیو و تلویزیون تلاش کردند مسئلهی «تهاجم فرهنگی غرب» از طریق طرحهای منقوش بر نوشتافزار، مسئلهیی فوری و تهدید کننده جلوه دهند، شاید آنها امید داشتند که بتوانند به پشتوانهی بخشنامههای وزارتی خرید محصولاتشان را اجباری کنند.[۳]
در دولتهای اخیر یکی از مهمترین دغدغههای وزارت آموزش و پرورش کاهش تصدیگری دولت در راستای سیاست کلی خصوصیسازی بوده است، دغدغهیی که موجب شده است مسئولین دولتی کمبود امکانات مدارس و کمبود و گرانی امکانات آموزشی را از اساس نادیده بگیرند. سهلانگاری بازاریمسلکی که در یک قلم موجب آتشسوزیهای مکرر در مدارس روستاهای دور افتاده و کشتار دانشآموزان شده است. ظاهرن سه دهه بعد از به قدرت رسیدن حکومت جمهوری اسلامی دیگر همه فراموش کردهاند وزیر آموزش و پرورش علاوه بر فروش هر چیزی که قابل فروش باشد، وظایف دیگری هم دارد.
[۱] در این تاریخ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به دلیل اختلافات میان جناح راست و چپ آن عملن تعطیل شده بود و به همین دلیل از عنوان «اعضای سابق» استفاده شده است. ↑
[۲] هیات رئیسهی مجلس چهارم عبارت بودند از: علیاکبر ناطق نوری، حسن روحانی و محمدعلی موحدی کرمانی همگی از اعضای جامعهی روحانیت مبارز، علیاکبر پرورش از اعضای هیاتهای موتلفهی اسلامی و حسین هاشمیان از نزدیکان هاشمی رفسنجانی. ↑
[۳] تنها برای آینده به یاد داشته باشیم که محمدباقر نوبخت، معاون برنامهریزی و نظارت راهبردی رئیسجمهور و سخنگوی دولت حسن روحانی یکی از معدود شرکتکنندهگان رونمایی از طرحهای ایرانی – اسلامی موسسهی روشنای زندگی بوده است. ↑