
آموزش و پرورش، در ابتدای قرن بیست و یکم، در وضعیتی بحرانی به سر میبرد. عدم ثبات اقتصاد سرمایه داری – که نتیجهی کاهش روند رشد اقتصادی از اواسط دههی ۱۹۷۰، بدتر شدن بحرانهای مالی و گسترش سیاستهای سفت و سخت نئولیبرال است – بر بیشتر به خطر افتادن نظام ناکارآمد آموزشی سرمایه داری، اثر گذار بوده است.
در دست گرفتن ابتکار عمل اصلاح مدارس توسط برنامه ریزان شرکتها، بنیادهای خصوصی، اتاق بازرگانی ایالات متحده، BRT [1]، استراتژیستهای دولت آمریکا و نخبگان محافظه کار آموزش و پرورش باعث شده تا حملهی شدیدی به معلمها، اتحادیههای آنان، مدارس و دانش آموزان صورت گیرد. آنها هدف این اصلاح را خلق امتیازاتی قدرتمند میدانند در حالی که از میان طبقات پایین جامعه یک نسل از تکنیسینها و شاگردان غیر خلاق در حال تربیت شدن هستند. جذابیت این اقدامات بسیار بالاست، تا جایی که حتی طرفداران اصلاحات بنیادی نیز بازتاب صدای خودشان را در این اهداف فریبنده و چارچوبهای قلابی میشنوند. با این حال اگر ما دقیق و صادقانه به چشم اندازهای آموزشی پیش از این نگاه کنیم، نمیتوانیم استانداردها و معیارهای تنظیم شده توسط نخبگان وابسته به قدرت را بپذیریم؛ از پذیرش توسعهی سرمایه دارانه، شغلهای مهمل و بیفایده و تاراج محیط زیست به عنوان تنها راه پیشرفت گرفته تا غلبهی فرهنگ سفید پوستان، تسلط گفتمان طبقهی متوسط به عنوان الگویی طلایی و متعالی و تطهیر هر چیز با عناوینی چون عرفهای انگلیسی یا قالبهای دانشگاهی!
ستیز بر سر بحث مهم تکریم مدارس، به وضوح آشکار است: از یک سو خصوصی سازی، کاهش انتظارات دانش آموزان و خانوادهها، قلع و قم کردن معلمها، عدم مدارا و اعمال خشونت به منظور نظارت و کنترل، طبقه بندی و تنبیه به منظور ترویج فرهنگ مرید و مرادی و محدود شدن تعریف یادگیری (مانند تحدید کارآموزی و آموزش، به مهارتهای قابل داد و ستد در بازار) قرار دارد و در سویی دیگر نیز رشد یک مقاومت اصولی بر مبنای ارزشهایی انسانی قرار دارد که زندگی در جامعهای آزاد را مطالبه میکند و میبایست به وسیلهی یک تصور عمیقاً رادیکال خلق شود. ایدهای که در نظر گرفتن نژاد و قومیت، اصل و نسب، جنسیت، توانایی و یا عدم توانایی را شرط پیشرفت هر انسانی نمیداند، بلکه برعکس، کمال پیشرفت در هر زمینه را شرط پیشرفت همگان به شمار میآورد. در بین هواداران حالت دوم کسانی اعتقاد دارند که دسترسی به آموزش و پرورش، توسعهی مهارتها و ایجاد ظرفیتهای انتقادی نه تنها زمینهی ورود شهروندان به دانشگاه را فراهم میآورد، بلکه از آنها رهبرانی شایسته برای مبارزات رهایی بخش میسازد؛ مانند آنچه ما از جوانان میدان التحریر قاهره دیدیم.
برداشت بازاری نئولیبرالیسم
کنایهی نئولیبرال غالب ثروتمندان و صاحبان قدرت آن است که مدارس نوعی کسب و کارند، معلمها کارگرند و دانش آموزان نیز کالاهایی تولید شده محسوب میشوند. این طرز تلقی باعث میشود که بسته شدن مدارس و خصوصی سازی فضاهای عمومی یک امر عادی به نظر برسد؛ درواقع چنین تصور میشود که بیرحمی، معیارهای رسمی و الگوهای تنبیهی موجود معقول هستند و عدم مدارا نیز نمایندهای منطقی برای عدالت به حساب میآید. این چیزی است که مؤمنان واقعی آن را «اصلاح» مینامند.
در این کنایهی متعصبانه، آموزشهای مدرسه به کالایی چون چکمه یا چکش میماند و ارزشی هم پایهی کسب و کار پیدا میکند. با این حال بر خلاف چکمه و چکش، که ارزشی ذاتی و ملموس دارند، ارزش آموزشهای مدرسه پیچیده و فرار است. چرا که چنین القا میشود که این ارزش، در جایی دیگر و توسط افرادی دانا و عاقل محاسبه شده و این استادان بهتر از هر کس دیگری میدانند که نه تنها بهترین چیزها برای کودکان بلکه بهترین چیزها برای جهان چیست. آنها به طور مکرر به دانش آموزان میگویند «داروهایتان را بخورید!» و پس از یک روز خسته کننده میگویند:«این برای تو خوب است!»؛ با این حال به کسانی که از خوردن این قرصهای تلخ امتناع میکنند امر میشود تا در گوشهای بایستند؛ جایی که دیگر بازندهها نیز قرار دارند.
در واقع مدارسی که دانش آموزانی مطیع و سر به راه میخواهند به ترویج انفعال و جبرگرایی و ترزیق ایدههایی ضد روشنفکرانه میپردازند. آنها به منظور کنترل و عادی سازی، فناوریهایی کوچک را به جریان میاندازند. طرحهایی استادانه برای مدیریت جمعیت، نظامی پیچیده از قواعد و قوانین، برنامههایی برای تشویق و تنبیه برندگان و بازندگان، رتبه بندی، ارزیابی و قضاوت؛ تمام این موارد حیلههایی آشنا هستند تا هر کس در همان جایگاهی بماند که در آن قرار داشته است.
قلب کردن محتوای آموزش
معلمها و دانش آموزانی که تحصیلات را به عنوان موردی با ارزش تلقی میکردند، اکنون در مدارسی گرفتار آمدهاند که کیفیت آموزش را با روشهایی غیر معقول و غیر مرتبط به مهارتهایی مفید برای آینده، تقلیل میدهند. این مؤسسات از دانش آموزان منشیهایی میسازند که فقط اطلاعات از قبل آماده شده را دریافت کرده و غیر خلاقانه آن را منتقل مینمایند؛ چنین وضعیتی در عمل غیرجذاب بوده و برخلاف رؤیاهای فردی است.
در جوامع آزاد – مانند جوامعی که آزادی نوع بشر را ترویج میکنند – دانش آموزان قادرند تا خودشان اندیشه کنند و ایدههای خلاق خود را گسترش دهند؛ بر اساس شواهد و تبادل نظر قضاوت نمایند. همچنین آنها میتوانند ظرفیتهای لازم برای خلق ایدههای جدید را کسب کنند. در چنین جامعهای دانش آموزان را به پرسش در مورد مسائل زیربنایی و اصلی تشویق میکنند. چنین جامعهای همواره جوان، در حال تحرک و پویاست و هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نمیکند. در یک جامعهی آزاد چنین سؤالاتی در ذهن افراد شکل میگیرد: من در این جهان چه جایگاهی دارم؟ چگونه به این نقطه رسیدهام؟ به کجا میروم؟ مسئولیت من در قبال دیگران چیست؟ و …
ما باید بر روی روشهایی انتقادی، بومی و مبتنی بر مشارکت همگانی و مدارسی که با ساختار انتخابی اداره میشوند تأکید کنیم. حتی زمانی که معلمها به دانش آموزان اجازه میدهند تا موضوع تحقیق را خودشان انتخاب کنند، در واقع هنوز دور از روش تحقیق تفهیمی و آموزش و پرورش انتقادی «پائولو فریِر»[۲] هستند. تحقیقات جالب توجهی در زمینهی آموزش موقعیتی[۳] صورت گرفته، مبنی بر اینکه طبقهی کارگر جامعه را با ارائهی مجموعهای از مشاورهها در فعالیتهای جمعی توانمند ساخته است.
از سوی دیگر اما نتایج تحقیقات دیگری که سفید پوستان طبقهی متوسط را، با توجیه شایسته سالاری، قشر برتر جامعه میداند، زیر سؤال رفته است؛ بدین صورت که مربیانی اعتقاد دارند وضعیت دانش آموزان فقیر باید با توسل به مباحث مربوط به آسیب شناسی اجتماعی، تأثیرات سوء نژاد پرستی و فرهنگ ناشی از فقر بررسی شود.
فرایند حیاتی جایگزینی دستور العملها بر این مبناست که همهی نظرات از وزنی یکسان برخوردارند و روشهای تغییر جامعه توسط مردم، به مخاطبان آنها بستگی دارد؛ اما این فرایند امروزه به گونهای فانتزی تغییر ماهیت داده و در آن پرداختن به مسائل رنگین پوستان به نصحیت و موعظه شباهت پیدا کرده است. در صورتی که مربیانی که به نحوی صحیح به آزادی و عدالت گرایش دارند به تولیداتی که توانمندی بشر را در کنترل و تغییر و تحول کیفی زندگی افزایش میدهد و باعث ارتقای قابلیتهای اجتماعی افراد میشود، توجه نشان میدهند.
در مدارس و نظام آموزش و پرورش لازم است تا حقوق اولیه و اساسی بشر مورد توجه قرار گیرد تا در جهت ارتقای انسانیت گام برداشته و برابری و عدالت در جامعه نهادینه شود؛ ولی مدارس کنونی با چنین آموزههایی فاصله دارند. این بدین معنی نیست که باید به مدرسهها بیتوجه باشیم. در روند بیرحم خصوصی سازی باید از آموزش و پرورش عمومی حمایت کرد، در عین حالی که باید نظام آموزش و پرورش عمومی را از زیر سلطه و قید و بندهای موجود رها ساخته تا بتوان قابلیتهای فردی توسعه را توسعه داد.[۴]
[۱] BRT یا « The Business Roundtable» گروهی محافظه کار است که توسط مجموعهای از مدیران اجرایی شرکتهای بزرگ ایالات متحدهی آمریکا تشکیل شده است. ↑
[۲] Paulo Freire : معلم و فیلسوف برزیلی (۱۹۹۷- ۱۹۲۱) ↑
[۳] Situated Learning : روشی آموزشی که اولین بار توسط «جین لاوو» و «اتین ونگر» طراحی شد که الگویی برای یادگیری از خلال آموزشهای جمعی است. ↑
[۴] این مقاله ترجمهای است از «Education Under Fire» که در شصت و سومین شمارهی مجلهی «Monthly Review» منتشر شده است. ↑